حالا تو هم اگر میخواهی برو!
نباش!
مرا و واژه های باکره ام را تنها بگذار...
من خوب آموخته ام که رَف تن ها را تنها عاشقانه ببینم...
مطمئن باش در تمام سطر ها واژه ی آغوش را نخواهی یافت! که من ، هنوز به آیینه وفادارم !
ایرادی ندارد...!بغضهایم را باور نکن!
واژگانم را به لب نگیر!
حتی اگر دوست داری وقتی نیستم به آیینه و در و دیوار و پنجره ، هر چه میخواهی از من بد و بیراه و ناسزا بگو...
اما خوب یادت باشد نامهربان ِ من!
من ،
من ِ بی تو ،
من ِ شکسته ی بی تو ،
پشت سرت هم عاشقانه حرف میزنم...همین!
متنت خیلـــی زیبا بود عزیزم
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من ، دل
چو تخته پاره بر موج
رها، رها، رها، من
ز من هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا ، من
ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من ...
ناگهان دست فلک باز ربود
شاخه نازک آمال دلم
پر گشود از دل من آه زمان
اشک جاری شد و غم مهمان
و از آن وقت دگر هیچ ندانم
که چسان من بودم؟
که چسان من هستم؟
و چرا می مانم ؟
شانه گریه من کو کجاست؟
آه وقت وداع باز رسید
سر من گوشه دیوار گریست.......
نگاهت آسمانم بود و گم شد
دو چشمت سایبانم بود و گم شد
به زیر آسمان در سایه تو ،
جهان در دیدگانم بود و گم شد
زیبا بود...
لینکت کردم...
زیبا بود... مرسی...
آیهی یاس نمیخوانم، اما او ارزشـش را دارد؟
سلام
ممنونم که اومدی به وبلاگم
بازم بهم سربزن هروقت آپ کردی
مخسی
بای